* تا زنده‌ام، بازی می‌کنم

* فارس: با وضعیت جسمی و بیماری شیمیایی‌، بازی در فیلم و کارگردانی برایتان مشکل نیست؟


- ایرانمنش: نه سخت نیست. تا زنده باشم، بازی می‌کنم .ما بیرون هم باشیم همین درد را داریم.
من توصیه‌ام به همرزمانم این است که مقاومت کنند.

این بیماری و درد یادگار جنگ است. من با تمام سختی‌ها آن را دوست دارم. ما نباید فراموش کنیم که چه کسی بوده‌ایم
و چرا جنگیده‌ایم، شاید بهتر باشد زیاد درگیر امور دنیا نشویم.


* هر روز به گلوله‌‌ای که از کمرم درآوردند، نگاه می‌کنم


* فارس: نکته‌ جالبی است که شما از درد و بیماری با «عنوان یادگاری» یاد می‌کنید.


- بله، سال گذشته یک گلوله را از کمرم در آوردند. باور کنید هر روز در دفتر کارم به آن نگاه می‌کنم، دوستش دارم .
به آن تعلق‌خاطر دارم. به نظرم این دردها و یادگاری‌ها به نوعی جلوی گناه را می‌گیرد، هشدار است.

ما همیشه در جمع هم رزمانمان که صحبت می‌کنیم حسرت می‌خوریم که چرا همان زمان شهید نشدیم و هر دفعه به این نتیجه می‌رسیم
و فارغ از لیاقت شاید وظیفه‌مان بوده که بمانیم تا آن‌چه که دیدیم بازگو کنیم.
 
 

* مُردم، به سردخانه رفتم اما دوباره برگشتم!

* فارس: آقای ایرانمنش، شما چندین بار به کما رفته اید،‌ از این حالت خود خاطره‌ای هم دارید؟


- ایرانمنش: من تقریباً 17 بار به کما رفتم، 4 سال پیش هم ‌یک بار مرگ مغزی شدم، شاید باورتان نشود اما من 4 ساعت کاملاً مرده بودم.

مرا به سردخانه بردند و بعد از 4 ساعت دوباره برگشتم.

* ‌صدای بوق دستگاه می‌گوید که برگشته‌ام


فارس: از آن مرگ 4 ساعته نکته‌ای به خاطر ندارید؟


- ایرانمنش: خیر اما 2 بار از دفعاتی که به کما رفته بودم، خاطرات واضحی را به یاد دارم، احساس می‌کردم در خلأ هستم، می‌توانستم خیلی سریع به هر جا که اراده کنم بروم.
اما دلم نمی‌آمد از کنار جسمم آن طرف‌تر بروم، مثل یک رویا بود.
یکی از بچه‌ها از به‌هوش آمدن من - بعد از یک ماه بی‌هوشی- فیلم گرفته بود، در فیلم دیدم که گریه و التماس می‌کنم و همه را
به قرآن قسم می‌دهم که نمی‌خواهم برگردم ، من سبک و رها بدون هیچ دردی در ابرها بودم، اما هر لحظه به زمین نزدیک‌تر می‌شدم دلم نمی‌خواست برگردم.
اما بالاخره برگشتم و دوباره سنگین شدم دوباره دردها برگشتند (آهی می‌کشد، آب دهانش را قورت می‌دهد) و ادامه می‌دهد
قبل از هوشیاری کامل صدای بوق دستگاه‌ها به من یادآوری می‌کردند که برگشته‌ام و می‌فهمم دوباره به «آتیه» آمده‌ام.

 
* فارس: گویا در این چند روز سرتان شلوغ بوده است، همرزمانتان به دیدنتان آمده‌اند؟

- ایرانمنش: بله حتی یکی از همرزمانم، قبل از آمدن شما تماس گرفت و گفت: «رضا، چرا تکلیف ما را روشن نمی‌کنی، بالاخره رفتنی هستی یا ماندنی؟!»
من گفتم تا پیش شهدا می‌روم آن‌ها می‌گویند یا جای ما اینجاست یا جای این، و باز هم من را برمی‌گردانند!

* فارس: با چه نوع گازی شیمیایی شدید؟

- ایرانمنش: خردل و اعصاب.

* فارس: در کدام عملیات‌دچار جراحت شیمیایی شدید؟

- ایرانمنش: من یک هنرمند بودم که در جزیره مجنون شیمیایی اعصاب و در کربلای 5 و باز پس دهی فاو خردل نصیبم شد.

* ماجرای ساجد لشکری که در سجده شهید شد

فارس: آقای ایرانمنش از همرزمان شهید خود خاطره‌ای در ذهن دارید که ماندگارتر باشد؟


- در لشکر دوستی داشتیم به نام «یوسف شریف» به ساجد لشکر معروف بود. چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا می‌کرد
برای شکرگذاری به سجده می‌رفت.یک شب که من با یکی از دوستانم خود را برای عملیاتی آماده می‌‌کردیم-نمی‌دانم چرا-
اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد. بنابراین من پشت سر او به راه افتادم. بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بین 200 متر را می‌دویدم تا به یک خاکریز برسیم. من صدای زوزه‌ی گلوله‌هایی را که از کنار سرم می‌گذشت می‌شنیدم آنقدر آتش زیاد بود
که کلاه آهنی‌ام از سرم افتاد. یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به سجده افتاد. در همان حال که داشتم فیلم می‌گرفتم در ذهنم گفتم «توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه» که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد.
جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانی‌اش خورده بود به
طور طبیعی باید به عقب پرت می‌شد اما او به سجده در آمده بود.بعدها در وصیت‌نامه‌اش خواندم که نوشته‌بود خدایا بچه‌های لشکر من را ساجد لشکر صدا می‌زنند من خجالت می‌کشم اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم می‌خواهد
به حالت سجده به دیدارت بیایم و دیدم که دقیق همین اتفاق افتاد.
 
* خیلی از جانبازان به نان شب‌شان هم محتاجند

* آقای ایرانمنش هزینه‌های بیمارستان را چگونه پرداخت می‌کنید؟

- من سهمیه50 درصد جانبازی دارم، آنقدر که ما برای گرفتن پول و هزینه دوندگی می‌کنیم، با پرداخت هزینه‌ها آنقدر تفاوت ندارد،
البته چند روز پیش که آقای حسینی وزیر ارشاد به ملاقاتم آمده بودند صحبت کردند که روال آسان‌تر شود اما مسئله من نیستیم موضوع این است خیلی از جانبازان به نان شب خود نیز محتاج‌اند.
به عنوان مثال شاید رسانه‌ها آقای حسینی و ... من نوعی «رضا ایرانمنش» را بشناسند اما خیلی از جانبازان هستند که وضعیت به مراتب وخیم‌تر از من دارند و کسی آن‌‌ها را نمی‌شناسد و صدایشان جایی نمی‌رسد.اصلاً یک سوال برای من پیش آمده که درصد جانبازی را چطور محاسبه می‌کنند؟ این افراد محاسبه‌گر چه کسانی هستند؟
من می‌دانم هم این طرف میز جانبازان هستند و طرف دیگر میز هم باز هم از اهالی جنگ‌اند. حال چرا این قدر بی‌انصافند، نمی‌دانم! مَثَل ما مَثَل درختانی است که بیشتر از تیغه آهنی تبر از دسته چوبی آن می‌تواند که هم‌جنس آن‌هاست.
من چند سال پیش به یک کمیسیون پزشکی مراجعه کردم در آن جانبازی اصفهانی با کت و شلوار و عصا به دست ایستاده بود و شلوار او تا لگن تا شده بود. آقایی که پیشت میز بود به آن جانباز گفت «تا کجای پایت قطع شده» (حالا می‌دید که شلوارش تا لگن تا شده) اما اصرار داشت و حتی گفت شلوارت را در بیاور تا ببینم تا کجای پایت قطع است.
(آخر من نمی‌دانم چطور کسی می‌تواند درصد جانبازی تعیین کند؟ واقعا با چه معیاری؟)
من در آن وضعیت خیلی ناراحت شدم و خطاب به آن مسئول گفتم باید از آن جبهه‌ای که رفته‌ای خجالت بکشی، و بعد از این اتفاق دیگر به کمیسیون پزشکی نرفتم.
حتی ما جانبازان یک طرح ترافیک ساده هم نداریم، خود من وقتی که خواستم طرح بگیرم گفتند باید درصد جانبازی‌ات 70 درصد باشد، اما دوستان گفتند به کمیسیون پزشکی نرو، چون دستور است که درصدهای جانبازی را کم کنند!
-------------------------------------------


"مصائب ما در مقایسه با حوادث عاشورا چیزی نیست. ناراحت و نگران نشوید. مضطرب نگردید. ترس و هراس را از خود دور کنید . شما پیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصائب و فجایع صبر و استقامت کردند.که انچه ما امروز می بینیم نسبت به ان چیزی نیست.
پیشوایان بزرگوار ما حوادثی چون روز عاشورا و شب یازدهم محرم را پشت سر گذاشته و در راه دین خدا یک چنان مصائبی را تحمل کرده اند.
شما امروز چه می گویید ؟از چه می ترسید؟ برای چه مضطربید ؟عیب است برای کسانی که ادعای پیروی از حضرت امیر علیه السلام و امام حسین علیه السلام را دارند در برا بر این نوع اعمال خود را ببازند. " یا حق.
 
 
 
 
این هم عکس این سالارمون

 
 
گفت‌و‌گو از: سمیه دهقان‌زاده
 
منبع:http://www.askdin.com